۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۰, جمعه

زحمت بکشید خودتان را کوچکتر کنید

میون این همه کوچه که به هم پیوسته، کوچه قدیمی ما کوچه بنبسته! بذارید یه صحبتی هم من بکنم ببینم چیه قضیه. میدونم بنبسته اما ممکنه بشه از رو دیواری چیزی پرید. فکر نکنم از دیوار بالا رفتن مشکلی داشته باشه. از دیوار بپریم تنها مشکلش اینه که بعضیا ممکنه نتونن مشکل داشته باشن اما به نظرم بتونیم این کارو بکنیم. حالا از این حرفها گذشته این همه آهنگ هست. آدم نمیدونه کدومشو گوش کنه. از این مسخره بازیا گرفته تا شهرام ناظری. گفت آتش بی سبب نفروختم. مر تو را زین سوختن مقصود چیست؟ این جنبه های زندگی هست که تازه فهمیدم اینقدرها هم ساده نیست. سادگی اش بعضا به همان سادگی است که بعضی از من و شما خیال میکنیم اما در انتها واقعا چه سود؟ این را همه مان میدانیم. حرف کس دیگری را نمیشود گوش کرد. چند سال پیش تر از چند سال پیش یک سری تصمیماتی گرفته بودم که بعد از خنده دار بودن برای مدت خوبی حالا از خنده خودم هم خجالت میکشم. شاید واقعا اینقدرها هم ارزش نداشت اما خودم بیشتر از این حرفها ارزش داشتم. مثل اسب. گاو گران. سرباز تفنگ بلد که بفرست آنجا همه را بزند. شغال. خرس. چه میدانم، مگس، خرگوش هرچه که لازم باشد. تا ما بال در آوردن دانستیم. همه دنیا بر سرمان خراب شد. فهمیدیم حسرت پرنده ها را اینهمه نباید خورد. در چهاردیواری دانه خوریشان زنداند. اینقدر پروازی بودند که برایشان مهم نبود بیشتر طول روز را روی شاخه بنشینند پرواز نکنند. همانقدر پرواز هم برایشان کافی بود. پریشانتر از این. از آن. شاید کمی بهتر. ضمنا منظور خاصی نداشتم. شما خیلی بی جنبه بودید. حس این وقتها که آدم گشنه باشد و تشنه. بنشیند تکیه بدهد به دیوار آجری نان خشک بخورد با آب. مسلما از حس شما خیلی بهتر است. روی دیوار هم راه میرفتم اگر لازم میشد. گرچه فایده خاصی نداشت. برای خودم لازم میشد. مثلا اگر میخواستم بعدا چیز دیگری را با روی دیوار راه رفتن مقایسه کنم میتوانستم. اینطوری بهتر میشد. از خودمان بیشتر میتوانستیم چیز در بیاوریم. من به ضرث قاطع عرض میکنم. اکثر چیزها اینطوری بهترند. غیر ممکن است بدتر باشند. مثال شما مثل مثال اتوبوس رانی و راننده اتوبوس است که بلامنازع خودمان میتوانیم ترتیبش را بدهیم. زحمت بکشید خودتان را کوچکتر کنید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر