۱۳۹۲ مهر ۲۹, دوشنبه

۱۳۹۲ مهر ۲۷, شنبه

به زبانهای مختلف

فارسی: جوگیری چیز خوبی نیست.
 
ترکی: جوگیر سن اولسون.
 
عربی: لاجوگیر ولاغلاف.
 
انگلیسی: دو نات تیک اتمسفیر.
 
ایتالیایی: جوگیراتوره لاتاتوره.
 
اسپانیایی: جوگیروتوری ناتاتوری.
 
...

۱۳۹۲ مهر ۲۳, سه‌شنبه

خط مقدم

ببین اول خیلی زیاد بود، بعد همه تعجب کردن که خیلی زیاده، کم کم احساس خطر شد یه مقدار، بعدش دیگه نبود اما خیلی مشکلی نبود، بعدش کم آوردیم اما هنوز بود، بعدش یکمی بود، آخرش دیگه اصلا نبود اما سرپایی خیلی هم اوضاع بد نبود، اما رومون زیاد بود متاسفانه، رسید به یه جایی که دیگه اصلا نبود، رفتیم نشستیم تو خونه رو صندلی گریه کردیم که شد بالاخره منم ببازم!

ریا

پوز همه رو به مساوات زدم که یه وقت ریا نشه خدای نا کرده!

نره!

هی میگم نره، هی میگن بدوش، هی میگم نره، هر میگن بدوش. به خدا من سینه ندارم شیر بده، سینه ندارم شیر بده!

۱۳۹۲ مهر ۲۲, دوشنبه

قدر لحظه ها

قدر لحظه ها خیلی گران است!
اختیار نیست، اختیار نیست، اختیار... مولوی اینو به من باخت اما واگذار نکرد.

ماداگاسکار

از ماداگاسکار پرهیز کنید. در صورت ورود به ماداگاسکار ممکن است به کارهایی از جمله حمایت از طالبان دست بزنید. (برگرفته از کتاب خداحافظ گاری کوپر)

پفکی

بیچاره اون ملتی که مشاهیر و هرچی آدم فرهیخته و اهل فرهنگ و اهل حرف حساب و اهل هرچی کتاب خوب هست ول کرد و دل به قهرمانهای پفکی بست....

۱۳۹۲ مهر ۲۱, یکشنبه

یکشاسگی

اینبار من یکشاسگی در زندگی چیزیده ام، اینبار من یکشاسگی از کاسبی ببریده ام. از کاسبی، از کاسبی، از کاسبی ببریده ام. در شاس من اندر بیا، از چیز من بگذر مرا، زیرا برون از کاسبان، از شاس خود ببریده ام. اینبار من یکشاسگی در شاس خود پیچیده ام. اینبار من یکشاسگی از عافیت ببریده ام. یکشاسگی، یکشاسگی، یکشاسگی چیزیده ام! در دیده من اندر آ! از شاس من بنگر مراااااا! زیرا برون از چیز مااااااا، یکشاسگی ببریده ام! یکشاسگی، یکشاسگی، یکشاسگی، چیزیده ام!

سیزده

بالاخره از دیدگاه مولوی وطن امسال با عدد "سیزده" به وحدت رسید و کثرت وجود هم کاملا واضح است.

۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

احمدی نژآد، یک نکته فلسفی عمیق رو در جامعه تبیین کرد. و اون اینکه اگر به جای تلاش برای اصلاح امور و حل و فصل مسائل برینیم به مملکت چی؟ اگر مستقیما تصمیم بگیریم از طریق باند بازی و رفیق بازی فقط به مملکت برینیم و گند بزنیم چطور؟ مردم فکر کردند، دیدند صحیح گفته احمدی نژاد. میشد بجای درست کردن همه چیز که خیلی سخت بود و فقط تعداد انگشت شماری درست بودند، رید به همه چیز که همه فیض ببرن. خیلی راضی بود احمدی نژاد از این ریدن. مردم هم که ریده شده بود به همه ارزوهاشون با احمدی نژآد، خر همون عده انگشت شمارو گرفتن که چرا به مملکت کمک نمیکنین؟ تقصیر شماس! اون عده انگشت شمار گفتن تقصیر ما نیست، مگه ما بهتون نگفتیم به احمدی نژآد رای ندیم؟ مردم گفتن احمدی نژاد آدم خوبی بود، شما خرابش کردین. خلاصه که براتون دلم بگه بچه هااااااای گلم. به این نتیجه رسیدم که بجای درست کردن همه چیز باید واقعا رید به همه چیز!

۱۳۹۲ مهر ۸, دوشنبه

احساس من

حسم به مانند حس بازیکن فوتبالی میماند که ضربه پنالتی را برای بار دوم پس از تکرار پنالتی توسط داور بازی گل کرده باشد...

۱۳۹۲ مهر ۷, یکشنبه

آزردن؟

از آزردن دیگران سودی نمیبریم. فقط گاهی وقتها تصمیم میگیریم به آنها ثابت کنیم اگر قرار به این کارها باشد همه بلدند این کارها را بکنند. در حالت عادی کسی نباید در پی آزردن کس دیگری باشد.

۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

اندیشیدن! اندیشیدن! اندیشیدن! اندیشیدن!

من از همه مکاتب و روشهای کورکورانه زندگی بدم می آید. من جمله مکتب درویشی. معتقدم اگر حقایقی برای یافتن و یاد گرفتن در هر مکتبی هست باید اندیشید و آموخت اما هرگز نباید بر اساس مکتب یا حرف کس خاصی کور کورانه عمل کرد. فی الواقع اگر کسی صلاحیت عقلی لازم برای انجام کاری را ندارد صلاح نیست خودش به دستور یا توصیه کس دیگری دست به آن کار بزند. این بیشتر مربوط به چیزهایی در زمینه مسائل اجتماعی است. از همه کسانی هم که به کورکورانه زندگی کردن خود افتخار میکنند متنفرم.

۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه

شاس کبیر

آخه هرچقدر هم که شماها عشقتون زیاد باشه، شاستون خوب بسته باشه، دلتون با اونیکی بد باشه از اونیکی خوب باشه. هرچقدر که برای تشخیص شاس درست مته و شاغول و با نخ به هم ببندین از پشت بوم پرت کنین پیین. هرچقدر هم که این کارهارو بکنید که دیگه شاس کبیر یادتون نمیاد. اون موقع فقط من خودم بودم و خودم و شاس کبیر. اون موقع شما اصلا هنوز متولد نشده بودید!

۱۳۹۲ شهریور ۲۷, چهارشنبه

قومیت

آخه عرب داریم، کرد داریم، لر داریم، ترک داریم، فارس داریم، از این چیزا داریم. ضمنا به صورت جد مخالف خلیج عربی هستیم در فارسی. پس دیگه فلسطینتون چیه؟ که از بیخ عربه؟ بدم میاد از جمهوری اسلامی که اصلا نمیدونه فلسطینیا تا چه حد! از بیخ عربن و بعد فلسطین فلسطین میکنه. بدم میاد از رییس جمهور منتخب که هنوز حالیش نشده رییس جمهوری یکمی سخت تر از این حرفهاست. اونم رییس جمهور کشور پیچیده ای مثل ایران. ما نگفتیم اسراییلی بشید شاید سخته شاید اصلا مورد پسند همه ایرانی ها نباشه. اما این قازقولنگ بازی که در آوردید رو بذارید از اول توضیح بدم براتون. بچه های گلم داستان از این قرار بود که دهن ایران از دست مسلمونا سرویس بود. یعنی اعراب. چون اصلا عجم رو که اونقدر مسلمون حساب نمیکنن. مثلا صدام حسین که داشت توی خاورمیانه با تکیه بر اسلحه قدرت میگرفت. بچه های گلم، جو اسلام و آب و برق مجانی که چه عرض کنم، جو کمونیستی و دعوا برای قدرت همه ایرانی رو هم گرفت و باعث شد شاه رو به خاطر اینکه خونه اش قشنگ بود و ضمنا ایران هم در دوران قبل از اون نتونسته بود به کمک مصدق شعبون بی مخ رو شکست بده سرنگون کنن. بعد از اون که شاه سرنگون شد، اونا تصمیم گرفتن که خمینی رو انتخاب کنن. بعد از یک سمت صدام حسین عرب به ایران حمله کرد. از اونطرف سلمان رشدی خمینی رو ضایع کرد. و بعد از اون خمینی هم از ضایع کردن بیشتر خودش کم نذاشت که گفت هرکی سلمان رشدیو بکشه بهش چند میلیون دلار پول میدیم. بعد از این اتفاقا، امام خمینی جام زهر را نوشید و به عبارتی در لباس رهبریت شیعه شکست خورد. بعد به شهریار گفتن یه شعر برای امام بنویسه. شهریار هم که فرصت خوبی براش پیش اومده بود بذاره در همه آخوندا این شعر رو نوشت که: من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم، چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم. فارق از خود شدم و کوس اناالحق بزدم، همچو منصور خریدار سر دار شدم.... البته امام یه شعر دیگه هم گفته بود که: ما را رها کنید در این رنج بی حساب، با قلب پاره پاره و با سینه کباب! بعد از این حرفها ایرانیها مثلا در همون وضعیتی که ما داشتیم بزرگ میشدیم خیلی ناجور توی دنیا رفت درشون. چرا؟ چون اولا کل دنیا یه مدتی از تحقیر ملیت ایرانی حال کرده بود و این ضمنا چیز جدیدی هم در طول تاریخ ایران نبود. یادتون هست که روحانیت در ایران ریشه دیرینه داره و در اواخر پادشاهی دوران ساسانی به خاطر فساد روحانیون حکومت ایران از هم پاشید و بعد عمر بن دیوس به ایران حمله کرد و کل ممکلت رو گرفتن دهنشو با حکومت عباسی و فیلان و فیلان سرویس کردن. حافظ هم بیچاره در طول زندگیش همین مشکلو داشت، همیشه مورد اذیت و آزار قرار میگرفت. خلاصه اون اتفاق که روحانیون به گا دادن دوباره شد و اینبار خودشون شروع کردن به باج دادن به عربا و حکومت عباسی و همه اونها که فکر میکردن باید بزنن ایرانیا رو توی زندگی سرویس کنن. بعدا هروقت یادشون میفته که اسراییل چقدر ایرانو ضایع کرده و ایران هم مجبوره بزنه دهن شهروندای خودشو به خاطر عمربن دیوس سرویس کنه،،، آهان یادم رفت یه چیزی بچه های گلم. اسم حکومت رو گذاشته بودن "جمهوری اسلامی" یعنی عقلشون به اونجا رسیده بود. که اسمشو بذارن اسلامی که دیگه خودشون بشن اسلام و از دست عربها خلاص بشن. ولی مگه میشد همچون چیزی؟ ولی مگه همچون چیزی در طول تاریخ هزاران ساله تونسته بود اتفاق بیفته؟ همین تاریخ زمان هخامنشیان رو بخونید یه ایده کلی از مسائل به دستتون میرسه. حکومتهای اون دوران همین بابلی ها و روم و مقدونی ها و یونانی ها و فیلان و بیسارو بشینید بخونید ببینید از نظر ریشه تاریخی کی به نفع ایران بوده کی به ضرر ایران همون کافیه.

رییس جمهور منتخب

زین پس به جای واژه مجعول و بیگانه کسکلک بازی، از واژه جدید "زنیاری" استفاده کنید.

۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

شیطان دو آتشه

یک مشت شیطان دو آتشه
محاصره ام کرده اند
میان زمین و هوا
دست و پا میزنند
به دنبال کلی خوشحالی هستند
برای کلی خوشحالی خودشان
دلیل هم قانعند
کاش واقعا خوشحال بودند
اگر آنطور بود، دردسر خاصی نبود
یک مشت شیطان دو آتشه
با کلاه بوقی منگوله دار!
همه چیز از منگوله کلاهشان پیداست
اما همیشه تعجب میکنند
چرا به منگوله کلاهشان شک میکنند
یک مشت شیطان دو آتشه
به منگوله کلاهشان شک میکنند
شک میکنند
شک میکنند
آنقدر که همه چیز
برای همه
روشن شود...

زپرتی

گچپژ. (1)  و فراموش نکن داستان آن قومی را که زپرتی بودند. (2) و همانا زپرتی لوله شدند. (3) حال آنکه خود را بهترین میدانستند و خواستند همیشه به همه دروغ بگویند. (4) ولی نشد! 

۱۳۹۲ شهریور ۲۴, یکشنبه

شیخ مستعار

شیخ مستعار
ما را نظری کرد و به کیرش بالید
وانچنان خسته کنیم اورا
که خود به کیر خویش وامدار آید
دیشب چخوس را برایت کنار قرآن گذاشتم که بخواهی و بدانی و بپرسی و شاست نهشت دهی. دیشب از تمامی روزنه های ململم بانگ چوسا مخوسا بر آمد.

۱۳۹۲ شهریور ۲۳, شنبه

آیین پدر

و ما بر آیین پدرانمان اعتقاد داشتیم و ریش و پشم و عمامه آخوند. و ما آنها را پرستیدیم و همانا ایشان ما را نپرستیدند و ما چنان شد که قرآن پرایم را اختراع کردیم. ما نه اونا!

۱۳۹۲ شهریور ۲۱, پنجشنبه

فن بیان

حضرت موسی در قرآن میفرماید، قال ربشرحلی صدری ویسرلییی امرییی، واحلل عقده من لسانی یفقهو قولی! البته این سوره، مال جاهای خطرناک قرآن هست عزیز برادر!

پرسپولیس

خودمون این هفته دیگه تعیین میکنیم که این هفته لیگ مهمترین هفته تمامی لیگ های برتر از اول تا حالا بوده و بعد از این هم هیچ هفته لیگ برتری امکان نداره بیاد که از این هفته لیگ برتر مهمتر بوده باشه. اگر پرسپولیس این هفته بتونه بیاد بالاتر از استقلال یعنی اینکه کلا در مجموع همه هفته های لیگ برتر استقلال رو شکست داده.

وضع زندگی

این حرکت ضایع که سر ملتو گول میمالی که با هم دعوا نکنن. من نمیدونم آدم تا کی مجبوره این حرکتو تکرار کنه. وقتی آدم مجبوره این حرکتو تکرار کنه یعنی حتما یه مشکلی هست برای یکی دیگه. وقتی هم "مشکلی" هست، اولویت اول با حل مشکل هست نه بلندپروازی.

۱۳۹۲ شهریور ۱۹, سه‌شنبه

تنهایی

همیشه توی زندگیم دلم میخواست یک دوران طولانی رو تنهایی بگذرونم که به نظر خودم لازمه بزرگ شدنم بود. غیر از اون رو به دیوانگی میگذاشتم. مثل روال همه اتفاقهایی که از کودکی آدم اتفاق میفته. اگر آدم این نوع تنهایی رو در گذشته زندگیش احساس کرده باشه، نیاز بهش در اینده رو هم احساس میکنه.

چیز

هرچی از خودم چیز بنویسم کم گفتم. هرچی از خودم چیز بنویسم کم گفتم. هرچی از خودم چیز بنویسم کم گفتم.

زیر یقه

زیر یقه آدم لک شه مثلا مشکلی داره؟ نه! چون زیر یقه همیشه زیر یقه اس. حالا حتی اگر آدم پیرهنشو دو میلیون دلار خریده باشه!
الان این پست قبلی به قدری در موردش تصمیم گرفتن سخته که آدم نمیدونه چی باید بگه. اما نهایت نهایتش، به علت هویت شخصی که آدم خودش هست، تصمیم درست همیشه اونه که اینو برای خودش وظیفه بدونه که به اون آدم احترام بذاره. هرچند اگر این احساس وظیفه برای آدم سختی های زیادی رو به همراه داشته باشه.

۱۳۹۲ مرداد ۲۵, جمعه

There's a nail in the door
And there's glass on the lawn
Tacks on the floor
And the TV is on
And I always sleep with my guns when you're gone

There's a blade by the bed
And a phone in my hand
A dog on the floor
And some cash on the nightstand
When I'm all alone the dreaming stops
And I just can't stand

What should I do I'm just a little baby
What if the lights go out
And maybe and then the wind just starts to moan
Outside the door he followed me home

So goodnight moon
I want the sun
If it's not here soon
I might be done
No it won?t be too soon 'til I say goodnight moon

There's a shark in the pool
And a witch in the tree
A crazy old neighbor and he's been watching me
And there's footsteps loud and strong coming down the hall
Something's under the bed
Now it's out in the hedge
There's a big black crow sitting on my window ledge
And I hear something scratching through the wall

What should I do I'm just a little baby
What if the lights go out
And maybe and then the wind just starts to moan
Outside the door he followed me home
So goodnight moon
I want the sun
If it's not here soon
I might be done
No it won't be too soon 'til I say goodnight moon
 

۱۳۹۲ مرداد ۲۲, سه‌شنبه

دیگه چیزی نمونده....

با یک نوشته و دو تا آهنگ فردا و پس فردا تمام میکنیم. آنهم من خودم بیشتر از شما منتظرش هستم. اما خب معمولا آدم بی صبر و حوصله ای هستم. این هم از عادت بد نوشتن است. فردا و پس فردا هم همه زهرهشان بترکد. اتفاق خاصی نیفتاده است. منفی در منفی مثبت. این آخرین نوشته از اینچنین نوشته های سردی است که شخص نویسنده دلش میخواهد تمام کند اما قلمش نمیخواهد.
ندادن به شهبال اینطوری شده، اندی هم اومده پادرمیونی کرده....

سریال آقای خباز چه

سریال آقای خباز چه دیگه داستان نبود، یه سریال هشتاد نود قسمتی بود....

بچه های سه راه نشاط!

با بچه های سه راه نشاط صحبت کردیم - همه گفتن از رهبر معظم انقلاب حمایت میکنن .....

قمبل ابن شمبل ابن عوضی!


They was gonna go!

اینم چه

اینم چه: همه هم کم آوردن، آخرش خودم هستم....

زیرسیبیلی رد نیستی

برش داری زیرسیبیلی ردی یعنی چی؟ آره برش دارم. جنابعالی هستی؟ زیر سیبیلی رد نیستی....

بزرگ شده ایران


توهم

پانته آ بهرام نبود این؟ پانته آ بهرام بود....
زدیم تو حوزه، شد. یک چیز جفنگی هم شد که به خودمون واقعا امیدوار شدیم.... میخوام الان محکم تر بزنیم تو حوزه. به همه وزیرای روحانی گیر بدید....

محتوی

خب مسلمه که محتوی هم مهمه، اصل هم بر محتوی هست. چرا؟ چون به هر حال هیچکس دلش نمیخواد ملت بی محتوایی داشته شته باشیم که کلا همه کاراش الکیه. زندگی چطوری شد؟ همینطوری الکی. خب هر چیزی که سابقه تاریخی داره حتما مهمه. اما همیشه باید خلاقیت رو هم در نظر داشت برای حرف تازه زدن. اما حرف تازه زدن خیلی سخت تره. حرف تازه زدن یعنی اینو باید توی مغز همه فرو کنی. حالا شاید توی مغز خیلی ها فرو نرفت. یا شاید خیلی ها نخواستن توی مغزشون فرو بره. اونوقت تکلیف چیه؟

هارژر

بچه مردمو خایه هاشو وزن نکرده گذاشتی اونجا، بده دست اهلش که اینطوری نشه از این به بعد....

یا ابالفضل، تو تهران؟ وسط شهر؟


فقط حسین ابلیس


69

ما که هممون اکثرا مثل هم بودیم، به اونا اجازه دادیم تو کار ما دخالت کنن، اونا هم به ما اجازه دادن ما تو کار اونا دخالت کنیم....

حجاب اجباری

خب قربونت برم حجاب اجباری تقصیر مردها نیست. تقصیر خود زنهاست. اگر همین فردا همه زنها همه با هم متفق القول تصمیم بگیرن که حجاب سرشون نکنن بیان تو خیابون خب حجاب خودبخود آزاد میشه. مسلما این همون زنهایی که نمیتونن حجاب سرشون نکنن هستن که بقیه زنها رو مجبور میکنن که حجاب سرش کنن این مردها نیستن. ما که بخدا اکثرا هم لذت میبریم و هم اونقدر وحشی نیستیم که میکلش برامون پیش بیاد. این که میگم من فمنیست نیستم و فمنیستی یک مرد درست نیست همینه. چرا که اگر مشکلی داخل زنها هست مسلما این به جامعه خودشون مربوط هست. ما هم چکار کنیم. مثلا گیر بدیم به دخترای باحجاب؟ خیلی صورت خوبی نداره اما در عمل این اتفاقیه که داره میفته.

پر سیمرغ

پر سیمرغش هم مزیتش اینه که با کردیت کارد میشه دوباره توشو پر کرد....
درون مهمه که چه احساسی درون آدم جریان داره که باید احساس درستی باشه. حالا اینکه بیرونش چه شکلیه. لباسهای طرف چه شکلیه و سایر موارد اصلا مهم نیست. یکی اگر یه موقع حتی لباسش خوب نیست اما خالق زیبایی باشه مسلما هم برای خودش و هم دیگران بسیار خاطره انگیز باشه.

ره

همیشه بدنبال این باشید که خودتان بدست خودتان کاری کنید....

تحریک

این بقیه نیستن که تحریک میکنن. این شمایی که حسودی میکنی. حسودی از نظر اجتماعی چیز پسندیده ای نیست. رقابت سالم پسندیده هست. اما حسودی و کل کل الکی نه!

ادوارد نورتون

خورده به ادوارد نورتون با هیچکس. حالا نه اینکه نابود بشه ادوارد نورتون اما میره رو اعصابش....

حوزه

این بخشهای مباحث حوزوی دیگه به اصول خارج فقه مربوط میشه چه....

اصلا مگه فیلم تموم نشد؟



خرس قطبی

با توله خرس قطبی هم عکس انداخته بودیم....

فاز سنگین

سنگین نبو فازش؟ سنگین بود فازش. اینهم عظمت ادبیات. دیگه با این بچه لات قرتی بازیا نمیشه حکومت کرد.
ما نرفتیم با ابلیس زندگی کنیم. ما فقط باهاش حال کردیم.

ابلیس

نه آخه ابلیس وجود داشت اقلا.... چونکه ابلیس از ابتدا در فلسفه آفرینش هم آمده بود و از فرشتگان بود. یعنی چیز بدی نبود ابلیس. فقط خدا با ابلیس در نبرد بود. حالا ما اصلا نه ابلیسیم نه خدا. ما آدمیم اسیر این فلسفه پر پیچ زندگی. وجود ابلیس رو هم ما نقض نمیکنیم. آخر سر هم که فکر کنم خدا با ابلیس سر حوا رو شیره مالید از بهشت بیرون کرد چون حوصلشو نداشت!

حجمه

فرض کن یه دفعه تمام زندگیت به دلایلی جلوی چشمت به فاک بره. چه حسی بهت دست میده؟ اونم به فاک رفتنی که خودت هم به فاک بری. یعنی مثلا در عرض یک ماه دیگه اون آدم سابق نباشی مجبورا. چون بهت یه حجمه وارد شده.

شیمیایی

شیمیایی زده بودن به ما قبلا، ما هم در عوض چسیدیم....

رییس جمهور

منظورمون اینه که رییس جمهور اصولا برای افتتاح کارخونه قند و شکر نباید بره. این مال زمان قاجاریه و احمدشاه و حرمسرا و مجلس را به توپ بست... این همینطور عین قضیه اتفاق میفتاد تا این که من به این نتیجه رسیدم احتیاج به رضاشاه بود که بیاد راه آهن بکشه....
احمدی نژاد پس از این سخنرانی غرا، برای افتتاح کارخانه قند و شکر راهی جنوب شد....
مچ دستمونو نزدیم از قصد شکستیم؟ مچ دستمونوم زدیم شکستیم!

رپ فارسی

به نظر من رپ فارسی دچار یک تحول بزرگ انقلابی شده. شاید یک سری المان های موجود در موسیقی ما و به طور کلی کسانی که سالها در موسیقی بوده اند و خبره هستند رو هم بشه استفاده کرد. اینکه میگم پدرخوانده رپ بی معنی هست. پدر خوانده رپ فارسی هم مسلما همون کسانی هستند که رپ رو شروع کرده اند. یعنی اگر اینطور به مساله نگاه نکنیم دیگه رپ بودن قضیه از بین میره. پس پدرخوانده رپ فارسی خارجی هستند نه ایرانی. و این درست نیست که به هیچ شخص ایرانی بگیم پدرخوانده رپ فارسی.

پدرخوانده رپ فارسی


۱۳۹۲ مرداد ۲۱, دوشنبه

اووکی

اینقد شمبل قمبل کردیم که همه چی یادمون رفت. بپردازیم به کار خودمون.

قمبل ابن شنبل ابن عوضی!


چیز ساده ای بود ما اینطوری یاد گرفتیم. ژاسیبل هم بود....

پسوورد

جون تو اگه پسرووردشو داشتم تا حالا صد دفعه رفته بودم باز چیز نوشته بودم برات.

تو چاردیواری شاس میزنه

میرچسین کوسوی یا از این نوشته خوشش میاد یا بدش میاد. اگه بدش میاد واقعا تو چاردیواری شاس میزنه.

اشین ساهاکیان

لوکزامبورگو

همونطور که لوکزامبورگو در کتاب خاطراتش گفته من طالب لو رو .. این نبوده...

کاریچه

کاریچه ایرتیکابش از نظر اعمال دونیوه، موشچیلزاست، از نظر اعمال دونیه موشچیلزاست...و

۱۳۹۲ مرداد ۱۸, جمعه

فقط شما نیستی!

به جان شما همه آدمهای روی کره زمین دل دارن. فقط شما نیستی!

ایران چطوری بود؟

امسال میگن بهتر شده. پارسال چیز شده. سال دیگه قراره بشه. میگن دو سه سال دیگه. باز خداروشکر الان بهتر شده فقط یه سری چیز هست.
 
پی نوشت: من با کلفت ترین آدمهای کلفت ترین کشورها هم حرف زدم. آخرش به این نتیجه رسیدم که اصلا به اون سختی که ما فکر میکنیم نیست. به یه دلایلی هم نمیشه. ماشالله ایرانیا همه نشستن تو خونه منتظرن از آسمون بیاد!

۱۳۹۲ مرداد ۱۷, پنجشنبه

بی خاصیتی های جنبش سبز

یکی از بی خاصیتی های جنبش سبز این بود که هر روز از خواب بلند میشدی اخبار میخوندی منتظر بودی یه اتفاق خاصی افتاده باشه. استعفایی چیزی، اما خبر خاصی نبود.

آبله مرغون

محض اطلاع یه آمار سر انگشتی از همه جا بگیرید ببینید کی آبله مرغون گرفته کی نگرفته.

نگرانی بیجهت رهبر معظم انقلاب

خب من اصلا متوجه نیستم. رهبر معظم انقلاب یا شما به طور کلی نگران چی هستید؟ خب هرکی هر کاری خواست بکنه فقط قمه نکشید جان مادرتون که کلا خیلی جذابیت نداره. همینطوری سر کنید تا بعدا بگم چکار کنید.

قمبولی

ببین قمبولی، شماها خودتونو بیخود و بیجهت اسیر این مسائل کردین. بیا دوتا از این پشمالوها بگیر دستت تکون بده وسط بازی، من راهشو بلدم!

۱۳۹۲ مرداد ۱۶, چهارشنبه

کشتی در خانه حریف

زیر دوخم رو بالا میبره، بالای سر میبره. سه دور بالای سر میچرخونه. در منطقه قرمز خارج تشک خاک میکنه. و داور یک امتیاز برای این فن در نظر گرفته که پس از خاک کردن همون یک امتیاز تصویب میشه.

هر و کر

طرف نشسته اونجا فقط داره هر و کر میکنه، حالا هر کس دیگه ای هم هر کاری کرده باشه اصلا به تو چه؟ بعد هم ادعای همه چیش میشه. ژانر؟ خاک تو سر بدبخت همتون کنن!

میشد دنیا رو فحش داد

کباب چرب پایتخت، گوشت الاغ مرده بود!

پی نوشت: داری رپ میکنی، باید همینطور پشت سر هم از خودت حرف بزنی داش. فری استایل. تناقض از توش در بیاد ضایعس. یا اگه تناقض در میاد باس تو رپ بیشینی پایین صدا بچتو ضبط کنی. فهمستی حالا کیه Eminem؟ از این به بعد بالاتر نگاه کن به اونا هیچکس عزیز. اینم چه زدن نیست. عین همون حقیقته. مثل جریان کشتن دیکتاتور درون و اینا که یه مقدار فقط الکی حرفشو میزنی کامل بهش اعتقاد نداری. به تو هم فحش میدم آدم شی.

۱۳۹۲ مرداد ۱۵, سه‌شنبه

جهت خالی نبودن عریضه

اونی که اون کارو کرد هم شاس بود، هم مرد بود. بقیتون هم نامرد.
این کارایی چه با من کردن، با هرکدومتون کرده بودن شب موقع خواب جرات نمیکردید چراغارو خاموش کنید. چه فیلان و فیلان.
عاقبت سرنوشت ما این است که یا با علامت سوالی بالای سرمان راه برویم یا علامت سوالی باشیم بالای سر دیگران.
معذرت خواهی هم نکردیم که عمق زخم خوردگی ما چقدر بود. معذرت خواهی هم نکردیم که چقدر درد کشیده بودیم و همه چیز بهتر نشده بود. آنقدر سوخته ایم که دیگر فرصت حرف زدن برای خیلی ها دریغ شده است. معذرت خواهی کنیم؟ ببخشید که واقعا بیجا بدنیا آمده بودیم. خودمان واقفیم همینطور بیشتر نشویم بهتر است.
اینچه، آخر سر گفتم یه فاز اساسی هم به همه داده بشه چه فیلان و فیلان.

پق صدا نکرد

هیچکس مگه توی آلبوم "زاخارنامه" ایفای نقش نکرده بود؟ پس چرا اینهمه با گفتن زاخار مخالف بود. این چیزی هست که به علاوه تعریف تناقض آمیز از زاخار به نظرم هیچکس دیگه توانایی رپ کردن و هم از دست داده به طور کلی. آهنگ درست و حسابی اگه بده بیرون در حد "چرا بدی؟" و اینا بد نیست...

۱۳۹۲ مرداد ۱۴, دوشنبه

تقلب در انتخابات اونقدر جرم بزرگی برای یک حکومت نیست به طور کلی. به همین دلیل اعتراضی هم کسی به تقلب به انتخابات دیگه نداره. چرا که در انتخابات بعدی هم اجازه حضور حسن روحانی داده شد و اکثر مهره هایی هم که حسن روحانی استفاده میکنه حالا چه سران فتنه باشن چه  چیز دیگه اکثرا همون مشی موسوی رو دنبال میکنند یا نزدیکترین چیز ممکن. باقی مسئله جنبش سبز که اعتراضش بیشتر به نحوه وقوع قضیه بوده که چیزی که ما شنیدیم لاریجانی به موسوی گفته برنده شده و تبریک گفته. بعد مسیر راه خانه رهبری بسته شده و هاشمی نتونسته برسه و خاتمی پشت در مونده، کروبی زیر بارون خیس شده و این صحبتها. بابا دیگه جنبش سبز این مسائل بود و پاسخ حکومت هم به اعتراضات این بود که در انتخابات بعدی وا داد که حالا چه تقلب شده و چه نه نیروهای معترض هم وارد بشن که از نظر ما که بیرون زندان هستیم باید کافی باشه. در غیر اینصورت چون ما اون آدمها نیستیم پررو بازیه در کار حکومت دخالت کنیم. در ادامه مسلما به خاطر این شوک عظیمی که وارد شده حتما خلل های بسیاری در سیستم هست که برای زندگی خیلی از همین افرادی که در زندان نیستند یا دیگه در زندان نیستند هم وجود داره که باید خودمون به عنوان همین گوساله هایی که این کارو کردیم درست کنیم. باقی موارد هم که صرفا این افتخارش هست که فیلان و فیلان و جنبش تونست خودشو واقعا و دیدگاه خودشو اثبات کنه هرچند که این هزینه های زیادی رو برداشت. مهم هم نیست کی جنبش هست. الان به نظرم بیشتر هر کسی باید به خودسازی بپردازه که حرف تو خالی هم نباشه و همون نیروهای خیرخواه مردمی باشه. در مورد کسان دیگری هم که بوده اند و به دردسر افتاده اند اعم از همه کسانی که همفکر و همکار و همراه بوده اند و دچار ضرر شده اند چه ایرانی، چه ترکیه ای، چه تونسی، چه مصری، چه فلسطینی، وظیفه ما این هست که دین شخصی خودمون رو و شرط دوستی رو ادا کنیم و لااقل به نحو مطلوب به مساله رسیدگی کنیم که از بلاتکلیفی در بیان. مثلا اگر موسوی و کروبی زحمت زیادی برای این کار کشیده اند به نظرم اگر محاکمه عادلانه بشن و بتونن حرفهاشون رو بزنن و از خودشون دفاع کنن به هر حال بهترین حالت ممکن هست چون موسوی واقعا بلنگو گرفته بود دستش ترک وانت وسط خیابون. آدم اینو دیگه نمیتونه انکار کنه. منم از شما چه پنهون کلا خیلی باهاش حال کردم اما خب همه رو یکم جو گرفته بوده و این کاملا واضحه.

پی نوشت: اینم که همه ایرانیها اعم از ایرانی و خارجی به نظرم باید به موسوی و شخصیتش افتخار کنن. ایشون ملتی رو زنده کرد و از اجر و قرب بالایی برخوردار هست. تمامی صحبتهای ایشون، تمامی عکس های ایشون من خودم معتقدم که با خلوص نیت گرفته شده. من خیلی علاقه داشتم میرفتم با ایشون داخل همون حصر خانگی درباره نقاشی صحبت میکردم. درباره کروبی هم که ایشون تمام تلاش خودش رو کرد که صدای نسل جوان باشه. نسل جوانی که خیلی فاصله گرفته به واسطه توپ دولایه ها و بعد توپ چل تیکه ها و بالاخره با شیطنت تونسته خودشو به اونجایی که باید برسونه. برداشت کلیم هم از رهبر معظم انقلاب این هست که واقعا خاک برسر همه ما بکنند که هیچ کار درست و حسابی نمیکنیم. اگر انتقادی داریم به نظرم رهبرمعظم انقلاب شاید کلا خیلی شبیه ما نباشه اما همونجایی که نشسته واقعا با هر امکاناتی که داره و از نظر خودش به عنوان مرجع تقلید مهم هست در جهت پیشرفت تلاش میکنه. تقصیر ما بود که رهبر معظم انقلاب نشدیم. تقصیر ایشان نبود واقعا.

پی نوشت 2: این هم که من واقعا میدونم این قضیه از کجا آب میخوره و اصل مشکل چیه که نمیتونم بگم. بیخود رهبر معظم انقلاب رو شماتت نکنید. احمدی نژاد رو شماتت کنید به خاطر سیاست های غلطش و البته اشتباه رهبر هم همون خالی بودن دستش از مهره های کارآمد بود. به هر حال بنده از اصل مشکل مطلعم.

ره

ملت ما هیچ به بمب اتم هم اعتنایی نباید بکند. ما به بمب اتم هم اعتنا نمیکنیم. بزنید ما را بمب اتم اگر خواستید کنار همین وانت. ملت ما به حق وتو هم هیچ اعتنایی نمیکند. چرا که تمام کشورهای حق وتو بمب اتم دارند. معلوم نیست کجای این دور تسلسل بیهوده قرار گرفته اند.

قد

با قاطعیت میتونم بگم که به عنوان یک آدم قد کوتاه، هر وقت در زندگی احساس کمبود نکردم ضرر جبران ناپذیری متوجهم شد. هر وقت احساس کمبود کردم، به نفعم شد. چندین بار این رو تجربه کردم. به همین علت تصمیم گرفتم که از این به بعد در زندگی احساس قد کوتاهی بکنم همیشه.

۱۳۹۲ مرداد ۱۳, یکشنبه

جنبش سبز

اینم که رهبر معظم انقلاب فرمودند حرام است درباره اشتباهات مسوولین صحبت کنیم. که این به نظرم بیشتر از هر چیز دیگر حلال کردن کار حرام بود :)) چون معنی حرام با این تعریف به کلی از بین رفت مثلا شد حکومت نظامی! مسوولین خودشون چی؟ میتونن درباره اشتباهات خودشون صحبت کنن؟ اگر فقط به طور خصوصی باشه چطور؟ خانواده چطور؟ مثلا میشه همسر یکی از مسوولین پشت سر یکی دیگه از مسوولین با همسر یکی از مسوولین صحبت کنه؟ به هر حال در کل بحث جنبش سبز این است که: حکومت از تیراندازی استفاده کرد. اینه که دیگه از جنبه آرام کردن شورش خیابانی که توش از همون وسائل معمول استفاده میکنند رد شد. این به عبارتی حرف حسابش این بود که حکومت به مردمی که معترض بودند اعلام جنگ کرد. بعد هم که حبس خانگی موسوی و کروبی که جنبه قانونی نداره باز. معنیش باز هم همون اعلام جنگ هست. ما منتظریم ببینیم کی این اعلام جنگ به پایان میرسه که اونوقت هر کس هر کاری خواست بتونه با اعصاب راحت و با آرامش انجام بده و به زندگیش برسه.
رقص معمولا در مراسم رسمی موضوعیت خاصی نداره. حالا یک نفر نمیخواد برقصه شما نباید ایشون رو به زور مجبور به رقص بکنید. این از عاداتی هست که سر رقص به ملت گیر میدن که فلانی نرقصید فلانی رقصید و فیلان و فیلان. این چه وضعیتیه که یکی نرقصه بهش گیر جدی بدن؟ خب اون آدم برای حفظ منافع و جان خودش هم که شده این کاری که اصلا علاقه نداره رو انجام بده.
بابای من با دنیا مشکل داره. مامانم هم همینطور. باز مامانم بهتره. بابام که خیلی دیگه با دنیا مشکل داره. من اصلا نمیدونم چکار کنم. همیشه که یا مدرسه بودم بعد هم برمیگشتم خونه مشق مینوشتم و سیاوش قمیشی و ابی و داریوش و معین و هایده و گوگوش و سایرین گوش میکردم. ستار، شادمهر عقیلی، عصار، شجریان، محمد اصفهانی، افتخاری باز اگه کسیو بعدا یادم اومد اضافه میکنم. سیاوش صحنه، اندی، بعضا شاهرخ که اون دیگه اصلا با دست پس میزنی با پا پیش میکشی. بعد دیگه عرض کنم خلاصه بابای من خودش اولین بار ویدئو خرید. اون موقع ویدئو غیرمجاز بود. از من تو مصاحبه تیزهوشان پرسیدن ویدئو داری یا نه گفتم نه، که به علت دروغ گفتن ردم کردن. بعد که ویدئو آزاد شد من رفتم مدرسه کمال و فیلان و فیلان که باز هم سال پیشدانشگاهی رفتم به مدرسه دیگه و که دیگه راهنمایی و اصلا تعریف نکنم که تخم مرغ میزدیم تو سر مردم تو خیابون منتهی نه به صورت جدی. مدرسه رو ویران کردیم. مدیر مدرسه عوض شده بود هرچی صندلی تو مدرسه بود بلند کردیم بردیم وسط حیاط. تو راهرو مدرسه شعار میدادیم. تا آخر سال هر معلم جدیدی میومد سر کلاس اذیت میکردیم پدرشو در میاوردیم. این مسائل همینطور تا آخر سال ادامه داشت که من نهایتا اون سال توی امتحان نهایی معدلم دو سه صدم از پشم پنبه بیشتر شد. البته من خودم مثلا بعضی درسها رو هیجده گرفته بودم و اینا اما بیست داده بودن که به هر حال دست گل آقای محمودی ناظم قبلی مدرسه درد نکنه. البته در همین حد فقط که تازه اونم جوابی که من بنویسم حتی اگه تو کتاب نباشه درسته. بعدش هم که کنکور باز رتبه ام از پشم پنبه بهتر شد و ...

خاطرات دوران انقلاب

یک اتفاقاتی افتاده بود زمان انقلاب، که شما حالا شاید یادتون نیاد یا سنتون اجازه نده. مسئله پیش آمده بود میان بعضی دوستان در اون بهبهه انقلاب، برای جریان بعدی چه نوع موسیقی باید استفاده کنیم؟ یکی از دوستان اصرار داشت که از موسیقی دابز استفاده کنیم. بنده معتقد بودم که خیر ترنس بهتر است. خلاصه اختلاف کوچکی پیش آمد که به حمدالله بعد ها برطرف نشد. حالا شما شاید خودتون بهتر بدونید که شد؟ نشد؟ چی شد؟ از ابتدای انقلاب تا به امروز همه از بنده ناراضی بودن. همه هم فقط همون کاری رو میکردن که بنده میکردم. بنده چند بار فرار کردم. به نقاط دوردست پناه بردم. اما انقلاب همینطور اجازه نداد. بنده نیز همانطور که حجت به سبب حضور یاران تمام نشد و مکافات دیگری هم آنقدر نداشتیم، تصمیم گرفتیم که نشد. حالا شما اگر متعارضید خودتان ادامه کار خودتان را به نحو دلخواه انجام بدید چون من از همون ابتدا تا به امروز همینطور از همه شماها ناراضی بودم وگرنه که هیچوقت نمیرفتم اون کارها رو بکنم. من مگه خودم چکار میکردم که انقلاب شد؟ منم که یک نفر بیشتر نبودم. سخنرانی هم که برای کسی نمیکردم. هرچه هست از قامت ناساز بی اندام شماس. مگه بقیه زنده نبودن نفس نمیکشیدن؟ ما هم مثل شما بنده خدا بودیم.

تابع منفی

تابعی که به ازای تمامی مقادیر ورودی عدد منفی برمیگرداند.
خب قربونت برم، دلشون میخواد از عربستان پول بگیرن. کی پول دلش نمیخواد؟ دلشون میخواد از عربستان پول بگیرن...

۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

ره

همیشه بروید در این ورزشگاهها، جوانها را تشویق کنید. همیشه بروید دنبال ورزش. همیشه در کار باشید. همیشه بدنبال این باشید که خودتان بدست خودتان کاری کنید.
فقط آدم سادیسمی از اینکه خایه های یکی دیگه رو در بیارن خوشحال میشه...

۱۳۹۲ مرداد ۱۱, جمعه

استقلال خط قرمز منو رد کرد، حالا بماند که فیلان و فیلان، فقط به احترام چهار نفر هیچی نمیگم، آندو تیموریان، فرهاد مجیدی، امیر قلعه نوعی و مجتبی جباری :)

آی آدمها

هیچوقت نگاه نمیکنی من کجا راه میروم که شاید بعضی وقتها با سلامی تلاش کنم کسی را نجات دهم. کسی را که خوب تلاش کرده است. میپرسی چرا اصلا باید آنجا راه میرفتم. پاسخ میدهم آی آدمها آی آدمها...
دیگه چکار کنیم. دوشمن هم اونقدر آدم بدی نبود، ما هم اونقدر آدم بدی نبودیم. اما چاره ای نبود، دوشمن دوشمن بود، دوشمنی میکرد...
جنگه جنگه، جنگه کاکو، برام گلنگدن کشیدن...
سرزمین من، خسته خسته از جفایه، سرزمین من خسته خسته از جفایه، سرزمین من، خسته خسته از جفایه، سرزمین من...
بودن یا نبودن، مساله اینست، دغدغه این نیست، مساله اینست...

۱۳۹۲ مرداد ۱۰, پنجشنبه

اینایی که از یو اف سی بدشون میاد، با شاهنامه مشکل دارن. یو اف سی دقیقا همون شاهنامه اس. شاهنامه تازه بدتر هم هست. یو اف سی تازه قوانین داره. البته توی شاهنامه هم غلو شده. به طور کلی قابل مقایسه هستند. یو اف سی خیلی هنریه. بخصوص اون دخترایی که میان میشینن اونجا آخر هنرمندن. از چشمهاشون میشه همه چیزو فهمید. خلاصه بگم خدمتتون که این چیزها در زندگی وجود داره. شما خیلی زاخارید اگه با این چیزها مشکل دارید...
صد درصد مناسب بود. دویست درصد مناسب بود. هزار درصد مناسب بود. اصلا هر وقت دلت خواست همین کارو بکن. بذار الان من یه کاری میکنم پشمات بریزه اصلا...

۱۳۹۲ مرداد ۹, چهارشنبه

ما که کنفرانس نیستیم. اما خودمون همینجوری سخت میگیریم.
یاااا زیگیلا عند ال.... اشبس لنااااا عند ال...
میدونی فهمیدم موشچیل چییی؟ اصلا جوچ تورچی بساز هرچی دیلیت خواست!
بوی دعوا میاد، آی بوی دعوا میاد، آی بوی دعوا میاد...

۱۳۹۲ مرداد ۸, سه‌شنبه

آره! حتما درست فهمیدی. من اونی که فکر میکنی نیستم. من یکی دیگم. من هنرپیشه خوبیم. چیزا رو میبرم به یه سمت دیگه. اون سمتی که من چیزارو میبرم به تو زور نمیگن.
دوش وقت سحر از غصه به گایم دادند ... و اندر آن ظلمت شب شاس خرابم دادند
 
 

۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

شاید اینبار نشستم آنجا
حرفهایم را همه درست و حسابی زدم
نه، صبر کن، بگذار بروم، باز برمیگردم
انتهای شعر احتمالا اینطور بهتر میشود
شاید کتاب بعدی، که بعضی ها خوششان نمی آید!
و صد البته وجود خارجی هم ندارد...
...
دوست عزیز،
در صورت احتمال سکته قلبی،
خواندن این شعر برای شما درست نیست
چیز دیگری بخوانید، مثلا کیهان بچه ها!
...
اینطور هیچ چیز بهتر نمیشود،
اینطور همه چیز بدتر میشود،
چون دقت همه چیز از یک طرف هم دارد بالا میرود
از طرف دیگر هم دارد پایین میرود
اینطور نیست که بشود درباره اش درست تصمیم گرفت
شما خودتان را بیهوده ناراحت نکنید!
...
شعر های قدیمی را گوشه گنجه انداختم
آن شعر ها بدون من مفهوم خاصی ندارند
باید همانجا خاک بخورند
استحقاقشان همان است!
شعرهای جدید، با طرحها و اندازه های مختلف
در خدمت همه...
هزار شب قصه ای مونده به آخر هزار و یک قصه شب...

از خود به خود

خودم را تبدیل میکنم
از خودم به خودم
شعر مینویسم
از خودم به خودم تبدیل میکنم
وقتی مادرم نیست تا مرا بزرگ کند
زندگی جریان دارد
جایی برون از خانه
با جنبش خزنده ای
در کوچه ها و بازارها
روی بام خانه ها و حرکت رودخانه ها
میان گلهای صورتی خمیده در باد
توی جیب نگهبانهای بانکها
زیر کفش سربازها
روی صندلی دیکتاتورها و خداها
میان همه حرفهای الکی
این سوی و آن سوی خیابانهای پهن
میان صدای رعد و برق ها
با جنبش خزنده ای، جنبش خزنده ای
جریان دارم
در امتداد مسیر معینی
از خطهای وجود
که مرا مینویسند
در فضایی تاریک چون شب
با ستاره هایی درخشنده از ما، چون ما
در امتداد مسیر معینی
جریان دارم
جریانی که مرا تبدیل میکند
از مبدا به مقصد
همواره و همیشه
از خودم به خود تبدیل میکند

از خود به خود

خودم را تبدیل میکنم
از خودم به خودم
شعر مینویسم
از خودم به خودم تبدیل میکنم
وقتی مادرم نیست تا مرا بزرگ کند
زندگی جریان دارد
جایی برون از خانه
با جنبش خزنده ای
در کوچه ها و بازارها
روی بام خانه ها و حرکت رودخانه ها
میان گلهای صورتی خمیده در باد
توی جیب نگهبانهای بانکها
زیر کفش سربازها
روی صندلی دیکتاتورها و خداها
میان همه حرفهای الکی
این سوی و آن سوی خیابانهای پهن
میان صدای رعد و برق ها
با جنبش خزنده ای، جنبش خزنده ای
جریان دارم
در امتداد مسیر معینی
از خطهای وجود
که مرا مینویسند
در فضایی تاریک چون شب
با ستاره هایی درخشنده از ما، چون ما
در امتداد مسیر معینی
جریان دارم
جریانی که مرا تبدیل میکند
از مبدا به مقصد
همواره و همیشه
از خودم به خود تبدیل میکند

چندتا چیز

شهود:معمولا از جزئیات به کلیات میرسیم. یعنی ذهن بیچاره ما چاره ای جز این معمولا ندارد. از نظر ریاضی تا حد زیادی ممکن است این روش اشتباه باشد. در واقعیت یک حرفی هست که هی میگویند آدمها که زندگی ریاضی و این حرفها نیست که! به نظر من مشاهده جزئیات در زندگی روزمره گاهی منتهی به شهود میشود گاهی هم نه. آن بخشی از مشاهدات که به شهود منتهی میشوند و به دنبال آن سازنده مفاهیم کلی در ذهن ما میشوند راهی برای فرار کردن از دستشان نداریم. چون شهود یک جورهایی همان چیزی است که پشت نگاه ما قرار دارد. دنیا را آنطور خواهیم دید. اگرچه باز هم از نظر ریاضی ممکن است حتی آن شهود خیلی اشتباه باشد!!!
--------
لذت:
بعدا داشتم فکر میکردم فلان شعر را وقتی مینوشتم چرا اینقدر طولانی کردم. به نظرم کوتاهترش خیلی چیز بهتری میشد بعد به این نتیجه رسیدم علتش این بود که وقتی مینوشتم آن شب داشتم از نوشتن جمله جمله اش لذت میبردم.
--------
زیبایی:
دوتا انگشتهایش را میبرد طرف لبهایش و بعد دور میکند. ادای سیگار کشیدن در میاورد. تصویرش، حرکت دست و حالت چشمهایش چند دقیقه از ذهنم خارج نمیشود. به این فکر میکنم که چرا توی ذهنم مانده. بعد از چند دقیقه به نتیجه ای نمیرسم. بعد فکر میکنم احتمالا به خاطر زیبایی خاص آن صحنه باید بوده باشد.
--------
توپ دولایه:
من دلم برای یک سری چیزهایی در گذشته تنگ شده است. دستم بهشان نمیرسد. دلم میخواهد یک روز وقتی هفت هشت سالم است روی آسفالت زیر گرمای زیاد با توپ پلاستیکی فوتبال بازی کنم که از حال بروم. توپ پلاستیکی ام هم پاره شود. چند دقیقه بنشینیم سر جدول خیابان با بچه ها. بعد از بقالی سر کوچه فانتای خنک بخریم با توپ جدید. توپ پاره شده قدیمی را با کلید پاره کنیم و بکنیم لایه توپ جدید. میدانم! متاسفانه آرزوی خیلی خیلی بزرگیست! توپ لایه کردن هم برای خودش عالمی داشت. بعضی ها گوشه هایش را مثلثی در می آوردند. بعضی ها فقط دوتا چاک میدادند. بعضی ها هم گرد. من هر چند وقت یکبار یکی از اینها را امتحان میکردم.
--------
خاطره:
بعضی چیزها خاطره اند. به نظرم آن چیزهایی که میتوانی با جزئیات تعریف کنی. بعضی چیزها از خاطره دورترند طوری که جزئیاتی از آنها در خاطرمان نیست. تنها کلیاتی مانده است. بعضی چیزها از این هم دورترند. چیزهایی که نه جزئیات و نه کلیاتی از آنها در خاطر ما نیست. گاهی تصویری برای چند لحظه گذرا یا شاید طولانی تر در خاطرمان زنده میشود. برای دومی و سومی اسمی بلد نیستم. فکر میکنم عموما به دومی هم خاطره میگویند. اما من از این راضی نیستم. شاید این چیزها اصطلاح روانشناسی و این جور چیزها داشته باشد.
--------
نیچه:
بعضی آدمها خیال میکنند ته و توی همه چیز را در آورده اند. بعضی آدمها نیچه میخوانند و درباره اش بحث میکنند بدون اینکه به این نکته اصلا توجه کنند که نیچه هم مثل خودشان یک میمون لعنتی دیگر بوده!
تابحال هیچ کس به اندازه نیچه نتوانسته چیزی بگوید که مرا واقعا مجذوب خودش کند... به همین علت ممکن است در آینده نزدیک باز سراغش بروم. البته اینبار به جمله بالا بیشتر توجه خواهم کرد!
--------
کل کل:
بعضی از آدمها هستند که فقط علاقه دارند کل کل کنند. این دسته اگر به کل کل کردنشان احترام نگذاری و باهاشان کل کل نکنی غالبا از دستت حرصی میشوند. حالا این کل کل میتواند سر هر چیزی باشد. مهم هم نیست تو راست بگویی یا آنها یا تو برنده باشی یا آنها! این نفس کل کل است که برایشان مهم است! من به این دسته آدمها میگویم آدمهای مریض! این هم از دسته شهودهای ما!
کنار پنجره
به نگاهت، نگاه پنجره میروید
نگاهی به پنجره
که به بیرون پنجره میجوید
(سرت را خوب بچرخانی،
به درون نیز نگاهی کرده ای)
کنار پنجره صدایش می آید
آرام و بی حنجره
کنار پنجره هوایش میرسد
بی تمنا، بی تبصره
کنار پنجره شبهایی خفته اند
بی قیل و قال، بی همهمه

سهراب کمی شوخ تر

ترسمان از شکستن رویا
و پایین ریختن باورها
و بسته شدن کورسوی دریچه است
از نتابیدن نور باریکی
که از میان فسیل های غیرواقعی
دنیای غیرواقعی میتابد...
من دایناسورها را خیلی دوست دارم
و فسیل های قابل لمسشان را!
عذابمان از فسیلهای باورهای نابالغ،
از دنیای غیر واقعی است!
و نتابیدن باریکه نوری مبهم.
به خانه تکانی بلند باید شد
متواضعانه بالا باید رفت
و مغرورانه زمین باید خورد

فقط برای اینکه خودم دوباره بخوانم

به خودم قول داده بودم از این نوشته ها دیگر ننویسم! آدم گاهی وقتها پیمانهایی را که با خودش میبنند میشکند. آدم انگار به این پیمان شکنی نیاز دارد. وگرنه سنگ میشود! (میم ح میم دال)
------
هرگز به خیالش هم نمیرسید یک روز خواهد ایستاد! روزی که باران از سوی دیگر میبارد... از آسمان دیگری شاید. معنای زندگی رفتن بود. بوی قهوه برای لذت بردن وقتی از کوچه ها رد میشوی. آواز پرنده های شاد برای ستایش کردن. و آواز پرنده های غمگین... افسوس چاره ای نیست! باران خیلی واقعی بود. به واقعیت قطره هایی که روی صورتت میخورند. از باران گله نداشت اما از ابرها بیزار بود. و پشت ابرها را کسی چه میداند! گاهی دیوارها هم با تو حرف میزنند. غم را میشود از لا به لای پره های چرخ دوچرخه ای که به دیوار تکیه داده شنید. ستاره ای نامعلوم گاهی صدایت میزند و گاه آدمها با نگاهشان. نگاه نا آشنایشان که به چشم به هم زدنی آشنا میشود و دیوارها را فرو میریزد با همه دوچرخه هایی که بهشان تکیه داده اند! همه اینها به همراه خیلی چیزهای دیگر شاید بهانه های خوبی باشند برای باور کردن خیلی چیزها.
-----
آقایی کنار دستم مینشیند. لهجه اروپای شرقی دارد. اندکی مسن. به همه خانمهایی که میبیند میگوید خانم شما چقدر زیبا هستید. حتی به این دختری که توی دماغش یک حلقه انداخته شبیه این حلقه هایی که توی دماغ گاو می اندازند! این حرف را چند بار هم تکرار میکند. به خاطر گفتن این حرف و لهجه اش و قیافه اش و سرو وضع نه چندان مرتبش من را شدیدا یاد بازیگر فیلم "شب روی زمین" می اندازد. راننده تاکسی توی نیویورک. با اینکه به نظرم خیلی مسخره میاید اما اینقدر این شباهت زیاد است که نمیتوانم تحمل کنم و میپرسم آقا شما اهل کجا هستید؟ میگوید لهستان! نا امید میشوم. بازیگر فیلم اهل آلمان شرقی بوده است. انگار حتی اگر قرار بوده باشد این آدم همان باشد ملیتش هم قرار بوده است همان ملیت فیلم باشد! اما برای من فرقی نمیکند. این آدم همان آدم است. همان راننده تاکسی!
-----
ساعت اندکی از دوازده شب گذشته است. از خیابان عبور میکنم تا به خانه برسم. عابری مشغول جمع کردن شیشه ها و قوطی ها از میان زباله هاست. از کنارم رد میشود و میگوید صبح بخیر. بی اراده و با تعجب میگویم صبح بخیر و پیش خودم میخندم. بیشتر که فکر میکنم میبینم واقعا انگار پر بیراه هم نمیگوید. واقعا صبح شده است!
-----
برای باور کردن یا باور داشتن به خیلی چیزها کافی است بخواهیم آن چیزها را باور کنیم یا بهشان باور داشته باشیم. هیچ چیز دیگری مهم نیست. چرا که هرگز هیچ دلیلی هیچ باوری را توجیه نخواهد کرد.

خیال کن مهم است

راز دل سبزه ها را نپرس
عمری به کسی نگفته اند
خیال کن راز دلشان مهم است
نگاهشان که میکنی لبخند بزن
خدا هم دلش توی دل سبزه ها
از دل سبزه ها نازکتر است
راز دلش را زیاد نپرس، قهرش میگیرد
لبخند بزن،
خیال کن راز دلش خیلی مهم است!

یک اختاپوس چندین برداشت

برداشت اول:
(سوره اعاجیب)
و همانا ما این اختاپوس را نشانه ای از قدرت خود قرار دادیم. پس از آنکه آلمان استرالیا را درست پیشبینی کرد. و آنان تامل نکردند وقتی صربستان را برنده خواند. پس از آن چندین بار دیگر نشانه های قدرت خود در اختاپوس نمایاندیم. حال آنکه ایشان چشم و گوششان را بر حقیقت بسته بودند. ایمان نخواهند آورد. تو هم خودتو بیخود سرویس نکن!
----
برداشت دوم:
(سوره اختاپوس)
و ما همانا اختاپوس را برای شما آفریدیم که در وقت سختی از آن یاری جویید. و همانا در اختاپوس خواصی هست که اقوام پیشین از آن آگاه نبودند و ما آن را تنها به شما نمایاندیم. و در هشت طرف بادکش های اختاپوس دریچه هایی هست! باشد که رستگار شوید! و ما از همه شاخ تریم. و هر کس حرف مفت بزند ماتحتش به جهنم میدریم!
---
برداشت سوم:
(سوره فتنه)
و ما آنان را پس از آنکه ایمان آوردند به اختاپوس آزمودیم. وقتی پیامبرشان از ایشان پرسید چرا اختاپوس را میپرستید گفتند حال آنکه او همه بازی ها را درست پیشبینی کرده است. و اندیشه نکردند که ما خودمان همه جهان و این اختاپوس را پس انداختیم و از همه خفن تریم. کافر شدند و اختاپوس را پرستیدند. خاک بر سرشان و دهن یکی یکیشان سرویس!
---
برداشت چهارم:
(سوره خاک برسران)
و به یاد داشته باش داستان اختاپوسی را که در زیر پاهایش دو جعبه نهاده بودند. در هر جعبه برای اختاپوس غذا و اختاپوس انتخاب میکرد. نشان اقوام مختلف بر سر در جعبه ها نهاده و آنکه اختاپوس برگزید در چند بازی پیاپی برنده شد. اختاپوس غذا را برداشته و بالا میرفت و عکس میگرفتند. و پس از آنکه چندین بار اختاپوس درست پیشبینی کرد بعد از یک مدت همه دیدند که بقیه پیشبینی هایش مزخرف از آب در آمد و اختاپوس که آوازه اش از شرق تا غرب کشیده شده بود تو خالی. مثل آنان که معطل این حرفها هستند مثل اختاپوس میماند که سرش را مثل گاو پایین انداخت از جعبه غذا برداشت بی آنکه بداند چه غلطی میکند! و در این داستان نشانه های بسیار زیادی هست برای اهل هر کوفتی! چه آنان که به ما ایمان دارند چه آنان که ندارند... که چقدر اعتقادات ملت به همه چیز از جمله خود ما و البته باقی چیزها به خزعبلات آلوده است! و حال آنکه آنها تک تکشان خیال میکنند میفهمند ولی زهی خیال باطل! خاک عالم! حیف نان!