شهود:معمولا از جزئیات به کلیات میرسیم. یعنی ذهن بیچاره ما چاره ای جز این معمولا ندارد. از نظر ریاضی تا حد زیادی ممکن است این روش اشتباه باشد. در واقعیت یک حرفی هست که هی میگویند آدمها که زندگی ریاضی و این حرفها نیست که! به نظر من مشاهده جزئیات در زندگی روزمره گاهی منتهی به شهود میشود گاهی هم نه. آن بخشی از مشاهدات که به شهود منتهی میشوند و به دنبال آن سازنده مفاهیم کلی در ذهن ما میشوند راهی برای فرار کردن از دستشان نداریم. چون شهود یک جورهایی همان چیزی است که پشت نگاه ما قرار دارد. دنیا را آنطور خواهیم دید. اگرچه باز هم از نظر ریاضی ممکن است حتی آن شهود خیلی اشتباه باشد!!!
--------
لذت:
بعدا داشتم فکر میکردم فلان شعر را وقتی مینوشتم چرا اینقدر طولانی کردم. به نظرم کوتاهترش خیلی چیز بهتری میشد بعد به این نتیجه رسیدم علتش این بود که وقتی مینوشتم آن شب داشتم از نوشتن جمله جمله اش لذت میبردم.
--------
زیبایی:
دوتا انگشتهایش را میبرد طرف لبهایش و بعد دور میکند. ادای سیگار کشیدن در میاورد. تصویرش، حرکت دست و حالت چشمهایش چند دقیقه از ذهنم خارج نمیشود. به این فکر میکنم که چرا توی ذهنم مانده. بعد از چند دقیقه به نتیجه ای نمیرسم. بعد فکر میکنم احتمالا به خاطر زیبایی خاص آن صحنه باید بوده باشد.
--------
توپ دولایه:
من دلم برای یک سری چیزهایی در گذشته تنگ شده است. دستم بهشان نمیرسد. دلم میخواهد یک روز وقتی هفت هشت سالم است روی آسفالت زیر گرمای زیاد با توپ پلاستیکی فوتبال بازی کنم که از حال بروم. توپ پلاستیکی ام هم پاره شود. چند دقیقه بنشینیم سر جدول خیابان با بچه ها. بعد از بقالی سر کوچه فانتای خنک بخریم با توپ جدید. توپ پاره شده قدیمی را با کلید پاره کنیم و بکنیم لایه توپ جدید. میدانم! متاسفانه آرزوی خیلی خیلی بزرگیست! توپ لایه کردن هم برای خودش عالمی داشت. بعضی ها گوشه هایش را مثلثی در می آوردند. بعضی ها فقط دوتا چاک میدادند. بعضی ها هم گرد. من هر چند وقت یکبار یکی از اینها را امتحان میکردم.
--------
خاطره:
بعضی چیزها خاطره اند. به نظرم آن چیزهایی که میتوانی با جزئیات تعریف کنی. بعضی چیزها از خاطره دورترند طوری که جزئیاتی از آنها در خاطرمان نیست. تنها کلیاتی مانده است. بعضی چیزها از این هم دورترند. چیزهایی که نه جزئیات و نه کلیاتی از آنها در خاطر ما نیست. گاهی تصویری برای چند لحظه گذرا یا شاید طولانی تر در خاطرمان زنده میشود. برای دومی و سومی اسمی بلد نیستم. فکر میکنم عموما به دومی هم خاطره میگویند. اما من از این راضی نیستم. شاید این چیزها اصطلاح روانشناسی و این جور چیزها داشته باشد.
--------
نیچه:
بعضی آدمها خیال میکنند ته و توی همه چیز را در آورده اند. بعضی آدمها نیچه میخوانند و درباره اش بحث میکنند بدون اینکه به این نکته اصلا توجه کنند که نیچه هم مثل خودشان یک میمون لعنتی دیگر بوده!
تابحال هیچ کس به اندازه نیچه نتوانسته چیزی بگوید که مرا واقعا مجذوب خودش کند... به همین علت ممکن است در آینده نزدیک باز سراغش بروم. البته اینبار به جمله بالا بیشتر توجه خواهم کرد!
--------
کل کل:
بعضی از آدمها هستند که فقط علاقه دارند کل کل کنند. این دسته اگر به کل کل کردنشان احترام نگذاری و باهاشان کل کل نکنی غالبا از دستت حرصی میشوند. حالا این کل کل میتواند سر هر چیزی باشد. مهم هم نیست تو راست بگویی یا آنها یا تو برنده باشی یا آنها! این نفس کل کل است که برایشان مهم است! من به این دسته آدمها میگویم آدمهای مریض! این هم از دسته شهودهای ما!
--------
لذت:
بعدا داشتم فکر میکردم فلان شعر را وقتی مینوشتم چرا اینقدر طولانی کردم. به نظرم کوتاهترش خیلی چیز بهتری میشد بعد به این نتیجه رسیدم علتش این بود که وقتی مینوشتم آن شب داشتم از نوشتن جمله جمله اش لذت میبردم.
--------
زیبایی:
دوتا انگشتهایش را میبرد طرف لبهایش و بعد دور میکند. ادای سیگار کشیدن در میاورد. تصویرش، حرکت دست و حالت چشمهایش چند دقیقه از ذهنم خارج نمیشود. به این فکر میکنم که چرا توی ذهنم مانده. بعد از چند دقیقه به نتیجه ای نمیرسم. بعد فکر میکنم احتمالا به خاطر زیبایی خاص آن صحنه باید بوده باشد.
--------
توپ دولایه:
من دلم برای یک سری چیزهایی در گذشته تنگ شده است. دستم بهشان نمیرسد. دلم میخواهد یک روز وقتی هفت هشت سالم است روی آسفالت زیر گرمای زیاد با توپ پلاستیکی فوتبال بازی کنم که از حال بروم. توپ پلاستیکی ام هم پاره شود. چند دقیقه بنشینیم سر جدول خیابان با بچه ها. بعد از بقالی سر کوچه فانتای خنک بخریم با توپ جدید. توپ پاره شده قدیمی را با کلید پاره کنیم و بکنیم لایه توپ جدید. میدانم! متاسفانه آرزوی خیلی خیلی بزرگیست! توپ لایه کردن هم برای خودش عالمی داشت. بعضی ها گوشه هایش را مثلثی در می آوردند. بعضی ها فقط دوتا چاک میدادند. بعضی ها هم گرد. من هر چند وقت یکبار یکی از اینها را امتحان میکردم.
--------
خاطره:
بعضی چیزها خاطره اند. به نظرم آن چیزهایی که میتوانی با جزئیات تعریف کنی. بعضی چیزها از خاطره دورترند طوری که جزئیاتی از آنها در خاطرمان نیست. تنها کلیاتی مانده است. بعضی چیزها از این هم دورترند. چیزهایی که نه جزئیات و نه کلیاتی از آنها در خاطر ما نیست. گاهی تصویری برای چند لحظه گذرا یا شاید طولانی تر در خاطرمان زنده میشود. برای دومی و سومی اسمی بلد نیستم. فکر میکنم عموما به دومی هم خاطره میگویند. اما من از این راضی نیستم. شاید این چیزها اصطلاح روانشناسی و این جور چیزها داشته باشد.
--------
نیچه:
بعضی آدمها خیال میکنند ته و توی همه چیز را در آورده اند. بعضی آدمها نیچه میخوانند و درباره اش بحث میکنند بدون اینکه به این نکته اصلا توجه کنند که نیچه هم مثل خودشان یک میمون لعنتی دیگر بوده!
تابحال هیچ کس به اندازه نیچه نتوانسته چیزی بگوید که مرا واقعا مجذوب خودش کند... به همین علت ممکن است در آینده نزدیک باز سراغش بروم. البته اینبار به جمله بالا بیشتر توجه خواهم کرد!
--------
کل کل:
بعضی از آدمها هستند که فقط علاقه دارند کل کل کنند. این دسته اگر به کل کل کردنشان احترام نگذاری و باهاشان کل کل نکنی غالبا از دستت حرصی میشوند. حالا این کل کل میتواند سر هر چیزی باشد. مهم هم نیست تو راست بگویی یا آنها یا تو برنده باشی یا آنها! این نفس کل کل است که برایشان مهم است! من به این دسته آدمها میگویم آدمهای مریض! این هم از دسته شهودهای ما!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر