۱۳۹۲ مرداد ۷, دوشنبه

بر فراز قله های خاطرات روز
جایی که سایه ها از ساحل عبور میکنند
و از مرز آبهای کم عمق میگذرند
آنجا کسی جرات میکند بنویسد
و در زیر ذره بین انظار عمومی دیوانه پنداشته شود!
من اعتراف میکنم،
جسم در ساحل نشسته ام از این میترسد!
من اعتراف میکنم،
شعر و چیزهایی از این دست،
هرگز حقانیت چیزی را اثبات نمیکنند
در مرزهای رویاها و در اندیشه سایه ها
حقانیت مفهوم بی مفهومی است!
حقانیت تنها در حقیقت مفهوم پیدا میکند
و حقیقت تنها در واقعیت
و از مو باریکتر است
نوشتن را به پای سایه ها بگذارید
و دیوانگی و نیاز...
----
یک محاکمه عادلانه:
نه خودم را محکوم میکنم،
نه دیگران و نه روزگار!
ختم جلسه!
در مرزهای رویا و در اندیشه سایه ها،
عدالت مفهوم کاملا بی مفهومی است!
جنگیدن اگرچه کار بیهوده ایست،
اما کسی که لجش در آمده باشد،
همیشه حق جنگیدن دارد...
و لگد زدن و پنبه تیز کردن!
و اصلا نگران نباشید،
و اصلا شک نکنید!
من از روزی که به مرگم ایمان دارم،
محل سگ هم به این چیزها نمیگذارم!
علت وجود اینهمه نژادپرستی شخصی،
و لگد زدن و غیره احتمالا باید هیتلر باشد!
من کاسه کوزه ها را سر هیتلر میشکنم.
----
ترس ها و سرگردانی هایت را به پاهایت ببخش
و پاهایت را به جاده
جاده یعنی حرکت بر روی زمین سفت
و خطهایی که مسیر را مشخص میکنند
تا تصادفی صورت نگیرد!
و چراغهایی که راه را روشن میکنند
و نشانه هایی که راه را نشان میدهند
و گاه اخطار میدهند،
ایستادن ممنوع!
و گاه اخطار میدهند،
با سرعت مجاز حرکت کنید!
----
جمله دردها را با این تمام کن که تمام میشوند!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر