این چند سال اگرچه جای دیگری میگذرند اما آنچنان هم آفساید نمیگذرند. از جمله مزایای بیش از حدش این است که ما بالاخره متوجه شدیم کجای کارمان میلنگد. مثلا آنجای کارمان که خیال میکردیم همیشه باید با کله بپریم توی دیگ حلوا که هم خودمان دچار سوختگی بشویم هم حلوا دیگر به کسی نرسد. ضمنا وقت کله پری توی حلوا دهانی هم شیرین کرده باشیم. چون این کار ذاتا خود مشکل دارد ضمنا این ضررش از نفعش واقعا بیشتر است. مثلا حساب کنید که ما قرار است چند روز زندگی کنیم و در باقی عمر خود چه کارهایی انجام دهیم و به طور کلی هدفمان از زندگانی چیست؟ مثلا همینطور دنبال شر باشیم یا بعضی وقتها وا بدهیم و برویم سراغ کار خودمان؟ زیاده از حد خودمان را قاطی پاتی نکنیم. فاصله مان خیلی زیاد است. این یک قضیه شرم آور است که ما عاقبت ماست و خیاریم و آنقدرها ذوق و سلیقه نداریم. شما چند جای دنیا را دیده ای که چیزی را مفتی به حراج گذاشته باشند؟ این میزان نا آگاهی ما است از این کارهایی که داریم میکنیم. خوب است که شما بلیط برگشتتان را خریده اید. من هنوز هر روز کار دیگری میکنم. مثلا خیلی وقتهایی که شما نیستید. زمانم هم همانطوری میگذرد. یعنی ثانیه به ثانیه. اینطور نباشد که آنطور بشود. قاطی این نخود لوبیای ریز و درشت گاهی وقتها یک فکر تازه به سرت میزند. همیشه در و پنجره ها را برای آن فکر تازه باز بگذار. یک چیزهایی همیشه ممکن اند که صدایشان از ته غار میاید. من را از این و آن و این چیزها بیخود نترسانید. من میتوانم صبح تا شب بگیرم بخوابم کنار پنجره. کسی هم جلودارم نخواهد شد. اینطور فکرها ذاتا مشکل دارند. دلیلش را اگر میخواهید بدانید برگردید به سیر نزولی قیمت ریال. بعضی وقتها فهمیدیم احمق بودیم، سرمان را گرفتیم پایین اوضاع بهتر شد. خیلی دنبال قداست ریش و عبا نباشید. شمبول آیت الله همانطوری کار میکند که شمبول شما. نگران چیزی نباشید من قول صد درصد میدهم که معلم دینی و قرآن همه تان وقتی میرفتند توالت کار بد میکردند. بعضی وقتها هم خیلی بوی گندی میداد. شرت همه تان را میکشم روی سرتان اگر هیچوقت اعتراض نکنید به اینهایی که شرت همه را روی سرشان میکشند بی هیچ دلیل و مدرکی. شاس زده بودید که خیال کرده بودید میشود همانطور جفنگ و وارفته دروازه بانی کرد. خاک بر سر بدبختتان شد که دیدید وسط بازی ولنگ و وارفته اید. خاک بر سر آنهمه ادعایتان شد. شستیمتان گذاشتیمتان سر جایتان تا یاد بگیرید با مزخرف گفتن و پوچ گرایی به جایی نمیرسید. حتی شما دوست عزیز. این چند سال اگر چه جای دیگری میگذرند یا شاید حتی اگر جایی غیر از آنچه قرار بوده بگذرند حتما همانجایی میگذرند که باید میگذشته اند. این چند سال قاطی همه آن چیزهایی دیگر میگذرند. اینطور نباشد که آنطور باشد!
۱۳۹۲ تیر ۹, یکشنبه
۱۳۹۲ تیر ۵, چهارشنبه
سی سالگی
آدم سی سالش بشه راحت میشه. یعنی دیگه راحت میشه احتمالا. چرا نباید راحت بشه؟ اصلا تمام تلاشهای ماها همین قبل از سی سالگی، برای همینه که وقتی به سی سالگی رسیدیم یه قابلیت هایی توی زندگی داشته باشیم که بتونیم ازشون استفاده کنیم. ما باید این توانایی رو داشته باشیم که از فرصتهامون استفاده کنیم و هیچ فرصتی رو بیهوده قضاوت نکنیم. قضاوت بیهوده همیشه صرفا به یه فاز نوستالژیک غیرواقعی سرخوردگی میرسونه که این نوع سرخوردگی در جامعه اپیدمی میشه. حالا بگذریم که استفاده از فرصتهای خوب خودش بهترین کمک به ادامه این اپیدمی هست یعنی پیشرفت با چاشنی محافظه کاری. تلاش برای بهبود وضع فکری و زندگی. پیدا کردن روشهای درستی که جواب میدن. خیلی برای آدم خوب نیست که ندونه توی اجتماع و زندگی چه روشهای درستی هستند که جواب میدند. همیشه یک مرز ذهنی وجود داره در مقابل تغییر و خارج شدن از تفکر موجود یا به قولی ایده آل هایی که در ذهن داریم. این ایده آل ها همه مهم هستند چون به ایجاد یک هسته مرکزی از آدمها کمک میکنه اما چه نوع هسته مرکزی؟ به نظر من ایده آل خیلی سمبل مناسبی برای رسیدن به چیزی نیست در شرایطی که مطمئن نیستیم به چه جهتی باید حرکت کنیم. بحث مناسبتر بحث ارزشها هست. که چه ارزشهایی برای ادامه حیات در وضعیت کنونی وضع شده اند حالا چه گفته و چه ناگفته. البته هرگز کسی که ارزش شکنی میکنه توبیخ نمیشه مگر اینکه کار غیرقانونی کرده باشه که اون دیگه مسوولیت خودشه که در مواجهه با سیستم باید چطور خودشو نجات بده. کسی که ارزش شکنی میکنه میتونه بر اساس قضاوت اجتماعی روابط خودش رو با جامعه اصلاح کنه یا دیدگاهش رو تغییر بده یا مورد بی مهری اجتماع واقع بشه.
۱۳۹۲ تیر ۲, یکشنبه
۱۳۹۲ تیر ۱, شنبه
آخرش که چی؟ این سوالیه که خیلیا میپرسن. خیلیا هم اصرار دارن بدونن چرا بقیه اینطوری میکنن. این شاید یه چیز واضحیه که خب بقیه بقیه هستند دیگه. لزوما ما نیستند. بیشتر از امثال ما هم بعضا مایه میذارن. اما خب فرض کن شما توی دیگ شماره 3 بدنیا اومدی و یکی دیگه توی دیگ شماره نوزده. دیگ شماره نوزده واقعا سرگذشت خودشو داره که کاملا با سرگذشت شما متفاوته. اونقدرها که فکر میکنید مضر نیست. حالا شاید بعضا نچسب باشه اما همینه که هست. این دسته از موجودات برای حفظ و بقای خود در طول زمان به این نتیجه رسیدند. ما هم باید بنشینیم خوب فکر کنیم ببینیم اولا ما چی هستیم. مثلا بیشتر به خودمون شبیهیم یا بقیه. مثلا کارای ساده. میتونی بشمری توی بیست تا همسایه که حداقل هر سه روز یه بار بهشون سلام میکنی به چندتاشون شبیهی و با چندتاشون فرق داری. اگر بریم میدون شوش چطور؟ یا مثلا راه آهن. شهرای دیگه. ایلات و عشایر و باقی دوستان. چشاورزی! خلاصه این مهمه که آدمها اول بفهمند چی واقعا مهمه. یه سریش واقعا ساده است. به عنوان مثال حرف خنده دار نزن. علم مسلما چیز خوبیه. هنر مسلما چیز خوبیه. مسابقات چمپیونز لیگ مسلما چیز خوبیه که هر سال برگزار میشه. اگر هم چیز بدیه بذار آدمهای قرن بعد اینو متوجه بشن. لزومی نداره ما خودمونو به خاطر اون سرزنش بکنیم حتی اگر چیز بدی باشه. خلاصه اینکه اینهمه چیز هست توی دنیا از بعضی سوراخا علم میزنه بیرون. از بعضی سوراخا هنر. از این سوراخا میشه سیم کشی کرد به طور مناسب. احتمالا چیز بهتری بدست میاد.
۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه
ما همه آدمیم به زندگی فکر کنیم و اینکه چطوری میتونیم بهتر باشیم یا بشیم. خودمونو زیاد به خاطر چیزی متهم نکنیم. همیشه بدونیم دلیل واقعی ناکامی ما در خود ما هست و شاید یه سری چیزای دیگه که مانعمون میشن. البته همیشه این تنها ما نیستیم که منتظر وقوع چیز خاصی هستیم. این مجموعه تنهایی آدمها هست که بالاخره کار خودشو میکنه. نهایتا آدمهای زیادی هستند که به تغییر نیاز دارند. به این در و اون در بیهوده نزنیم. یا اگه زدیم لااقل توقع معجزه از خودمون نداشته باشیم. همیشه اونقدر بزرگ بشیم که دیگه کارای خودمون اونقدر هم برای خودمون جذاب به نظر نیاد. دنبال چیزهای جدید باشیم. به ذهنمون آزادی و استراحت بدیم. مسلما همیشه میشه به یه سرمنزل مناسب رسید اگر تلاش کنیم. ما اونقدر تفاله نیستیم تو جامعه. آدمهای دیگه هم اونقدر بیرحم نیستن. میشه با آدمهای دیگه تعامل کرد. کلی از این حرفها و چرت و پرتا که همیشه همه وسطش جر میزنن. اما باور نمیکنم چقدر بعضیا ساز ناکوک میزن. بابا همینه دیگه. مجموعه ای از شادی، ناراحتی، تنهایی، جمع، تفریق. بیش از حد نمیشه پارازیتهای آخر آهنگو گوش کرد. بالاخره همیشه باید از گوشمون استفاده کنیم و توانایی شنیدن یه آهنگ جدید و داشته باشیم. این تقصیر ما نیست که زمان حرکت میکنه. اینو باید ما قبول کنیم. من حالم بهم میخوره از این که همیشه مجبورم این چیزارو اینجا بنویسم. چرا همیشه؟ چرا همیشه یک نفر باید این نوار تکراری رو تکرار کنه. تا کی باید قان قان کنن با قاشق غذا توی دهنتون بذارن. من که دیگه حالم واقعا بهم خورد. دارم میرم توی چاه توالت بالا بیارم.
۱۳۹۲ خرداد ۲۸, سهشنبه
۱۳۹۲ خرداد ۲۶, یکشنبه
با تمام احترامی که برای تیم پرسپولیس به عنوان یکی از پر طرفدارترین تیمهای ایران قائلم، باید عرض کنم که یکی از بزرگترین مشکلات فرهنگی مملکت ما این هست که پرسپولیسی ها تحمل چیزی به عنوان شکست رو به هیچ عنوان ندارند. شکست برای هر عده ای، هر قومی، هر تیمی، هر کشوری، هر نسلی مسلما با توجه به زیاد بودن رقابت طبیعی و امکانپذیر هست و شیش تای پنجاه و دو بدیهتا هرگز نمیتواند پاسخگوی مسائل چهل سال بعد باشد. کافی است اندکی تامل کنیم. پیکان مدل پنجاه و دو را نگاه کنید ببینید آیا چطوریه؟ حالا فردا یکی رو بالاترین عکس پیکان دولوکس پنجاه و دو میذاره و به بوقش پاپیون میبنده. آلودگی هوا چی؟ مصرف بنزین چی؟ کوفت و زهرمار چی؟
۱۳۹۲ خرداد ۲۵, شنبه
آنکه شاس تو گرفتست بدست ... گاه و بیگاه بر فرق سرش باید...
بعد از این بر وطن و بوم و برش باید رید | به چنین مجلس و بر کر و فرش باید رید | |
به حقیقت گر عدل در این بام و در است | به چنین عدل و به دیوار و درش باید رید | |
آنکه بگرفته از او تا کمر ایران گه | به مکافات الی تا کمرش باید رید | |
پدر ملت ایران اگر این بی پدر است | بر چنین ملت و روح پدرش باید رید | |
به مدرس نتوان کرد جسارت اما | آنقدر هست که بر ریش خرش باید رید | |
این حرارت که به خود احمد آذر دارد | تا که خاموش شود بر شررش باید رید | |
شفق سرخ نوشت آصف کرمانی مرد | غفرالله کنون بر اثرش باید رید | |
آن دهستانی بی مدرک تحصیلی لر | از توک پاش الی مغز سرش باید رید | |
گر ندارد ضرر و نفع مشیرالدوله | بهر این ملک به نفع و ضررش باید رید | |
ار رَود موتمنالملک به مجلس گاهی | احتراماٌ به سر رهگذرش باید رید |
پاپوشیان
واقعا تعجب نمیکنم اگر همین روزها مارک جوراب پاپوشیان سر از بازار جوراب در بیاورد. با طرحهای متنوع برای کودکان. یک لنگه کیوی یک لنگه گلابی!
پی نوشت: مسلما خیلی ها با یک لنگه کیوی یک لنگه گلابی مشکل دارند. حتی اگر برای کودکان. این ربط خاصی هم به دین و مذهب ندارد. ربط خاصی هم به فرهنگ ندارد. شاید به درجه حرارت زرشک زرشک پلو ارتباط پیدا کند ولی به هر حال من باز بعید میدانم. این (مارک جوراب لنگه به لنگه) حتما با چیز خاصی مشکل دارد که اینهمه مورد انتقاد واقع میشود. حالا نه اینکه همین امروز. فردا. پس فردا. روزهای دیگری.
پی نوشت: مسلما خیلی ها با یک لنگه کیوی یک لنگه گلابی مشکل دارند. حتی اگر برای کودکان. این ربط خاصی هم به دین و مذهب ندارد. ربط خاصی هم به فرهنگ ندارد. شاید به درجه حرارت زرشک زرشک پلو ارتباط پیدا کند ولی به هر حال من باز بعید میدانم. این (مارک جوراب لنگه به لنگه) حتما با چیز خاصی مشکل دارد که اینهمه مورد انتقاد واقع میشود. حالا نه اینکه همین امروز. فردا. پس فردا. روزهای دیگری.
۱۳۹۲ خرداد ۲۴, جمعه
۱۳۹۲ خرداد ۲۲, چهارشنبه
روزی روزگاری یه ملتی بودن که شارژشون خیلی پایین بود. باید انرژی هسته ای بهشون وصل میکردی تا قوی بشن. یا بلانسبت نشادر بمالی چیز! این واقعا وضعیت نیست، مثلا ممکنه صبح کله سحر ساعت نه و نیم آدم خوابش بیاد. حال و حوصله نداشته باشه بره تو زیرزمین رآکتور هسته ای رو روشن کنه. کلی هندل زدن داره. دستگیره شو باید بگیری بچرخونی. دسته شو بگیری بکشی استارت بزنی. سر تا پات گازوییلی میشه. دود سیاه میزنه تو هوا یک کثافت کاری نامناسبی، یک کثافت کاری نامناسبی! بلانسبت شما. بعدم که یکی نیست بگه آخه زاخارا شما مگه خودتون از قبل اینو نمیدونستین که حتما باید یکی میومد میذاشت درتون بهتون این چیزارو حالی کنه؟
من هنوز نفهمیدم اینا از کدوم سوراخی میان بالا که هر دفعه میان بالا اینقدر قضیه نامناسب میشه؟ حالا حتی قضیه نامناسب خنده بازار و اینا هم نه که صد رحمت به شرفش من واقعا پشتیبانی میکنم از این جور جفنگیات بی خطر. چیزی که هست از هر سوراخ نامناسبی میان بالا هر دفعه میان بالا اینقدر که نمیدونی باید چی بهشون بگی که حالیشون بشه بابا! حضرت عباس! این وضعیت اصلا به خودی خود اینقدر ها که شما خیال میکنی مناسب نیست. خواهش میکنم دست از این ننه من غریبم بازیا بردار. از من میپرسی؟ این وضعیت نشد. اینطوری هیشکی نمیدونه باید چیکار کنه. بیا این قازقولنگو بگیر بذار جیبت برو. پنالتیش میخوره به خودت که این یکی از سر کله ملق به اینجا رسیده. اون یکی هم پاشو کرده تو یه کفش که نه من حتما باید همه اینارو درست کنم. بابا نمیخواد! نمیشه! همه اینا به خدا درست نمیشن. من نمیدونم به چه زبونی بهتون حالی کنم که الان این بیگلی بیگلی زمام امورو گرفته به دستش. مشخص نیست با این وضعیت بیگلی بیگلی ادامه پیدا کنه قضیه قراره به کجاها کشیده بشه. بیا ول کن اینا رو بعدا درست کن. آقا جون تورو حضرت عباس شما کوتاه بیا. برو یه کار درست درمون بکن. بیا اینارو وردار ببر عقب. آخه این چه دلقک بازیه دو جانبه ایه که راه انداختین. آقا شما خودت میدونی اینا احمقن. جرم حماقتشون هم اینه که اینا حرف به خرجشون نمیره. شکماشون سیره. دلشون میخواد همینطوری قرمساق بازی در بیارن. به تخمم. به تخمت.
۱۳۹۲ خرداد ۱۷, جمعه
۱۳۹۲ خرداد ۱۵, چهارشنبه
دیگه ضر مفت نزن رهبر معظم انقلاب
فلسطین؟ به فلسطین نگاه کنم؟ چیه فلسطین؟ کیری! یه ورش جنگه، یه ورش فساد اداری!
شاس چهارم
آنچنان شاسم که از شاسم دگر پیغام نیست
عاقبت کارم بجز تقدیر می انگار نیست
---
از گرانی شاس من در شاس دیگر گم شده است
عاقبت از بحر خود راهی بجز پیکار نیست
---
گاهی از اینسو زدن شاسم دمی، گاهی ز آن سوی دگر
عاقبت کاری بجز تقدیر حق در کار نیست
---
گرچه این بازی بلند است و صدا تقدیر حق
عاقبت دربار حق حرف من و رفتار نیست
---
عاقبت میدانم امروز از پی فردا بود
عاقبت دریای بی پایانی از انکار نیست
---
من نمیدانم که امشب تا چه حد فردا شدست
عاقبت میدانم این را دست من در کار نیست
---
من نمیدانم که دنیا تا کجا خواهد رسید
عاقبت میمانی و در این معما جای هر تکرار نیست
۱۳۹۲ خرداد ۱۴, سهشنبه
...
پشت سر نیست فضایی زنده.
پشت سر مرغ نمیخواند.
پشت سر باد نمیآید.
پشت سر پنجره سبز صنوبر بستهاست.
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشستهاست.
پشت سر خستگی تاریخ است.
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد.
۱۳۹۲ خرداد ۱۳, دوشنبه
شاس بازار
آن که شاس تو گرفتست بدست
وانگهی شاس گرفتار شدست
---
شاس من از در تقدیر نفرفتد به درم
از درم شاس گرفتار گرفتار شدست
---
پشت این میکده شاسم نزند دم ز عدم
شاس آن میکده انگار خریدار شدست
---
شاس دیروز نداست کسی بهرکسی
شاس امروز چرا شهره بازار شده است؟
---
هفت آمد به درم هشت نشد
از درش دمبه بازار درگر بار شدست
---
اینکه دیوانه نباشد دگری
باز از بهر می و میکده دیوار شدست
---
شاس دیروز اگر زنده شود بهر خطر
شاس امروز دگربار گرفتار شدست
---
عاگیبت کار من گورعه دوست
به چه انگار سرم شهره بازار شده است
شعری جالب به هر حال
من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فكنده است به جانم، شررى
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددكار شدم
بگذارید كه از بتكده یادى بكنم
من كه با دست بت میكده بیدار شدم
چشم بیمـار تـو را دیـدم و بیمار شدم
فارغ از خود شدم و كوس اناالحق بزدم
همچو منصور خریدار سر دار شدم
غم دلدار فكنده است به جانم، شررى
كه به جان آمدم و شهره بازار شدم
درِ میخانه گشایید به رویم، شب و روز
كه من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم
جامه زهد و ریا كَندم و بر تن كردم
خرقه پیر خراباتى و هشیار شدم
واعظ شهر كه از پند خود آزارم داد
از دم رند مى آلوده مددكار شدم
بگذارید كه از بتكده یادى بكنم
من كه با دست بت میكده بیدار شدم
۱۳۹۲ خرداد ۱۱, شنبه
همینطور در زندگی دیگران
این ماجرایی که برایتان تعریف میکنم واقعیت دارد. اگرچه مطمئنم نود و هشت درصدش را باور نمیکنید. نمیدانم از کجا شروع کنم. یعنی ابتدایش را مطمئن نیستم از کجا خودم متوجه شدم. همیشه در یادها و خاطره هایم این یکی را از همه بیشتر یادم میاید که یک روز صندلی تکی کنار پنجره پق صدا کرد. طوری که توجه من را کاملا به خودش متوجه کرد. پق صدا کردنش مثل پق صدا کردن های گذشته اسباب و اثاثیه خانه ام نبود. من همیشه پق صدا کردن های گذشته را به پای انبساط و انقباض و از این جور مسائل گذاشته بودم. به همین خاطر هم هست که پق صدا کردن صندلی تکی کنار پنجره خیلی خوب یادم مانده است. به عبارت دیگر متوجه شده ام که صندلی تکی کنار پنجره قصد ارتباط برقرارکردن با من یا چیزی در فضای بیرون را داشته است. همین اتفاقها همینطور تکرار شد. هنوز چیزی آنقدر تغییر جدی نکرده است. اما چیزی مطمئن هستم این است که مسلما تاثیر نامحسوسی در زندگی من گذاشته اند همینطور در زندگی دیگران. فقط کسی درباره این چیزها صحبت نمیکند. اگر قرار باشد کسی سر صحبت را باز کند این من هستم و مسلما این کار را نخواهم کرد چون شما بدیهتا نود و هشت درصدش را باور نخواهید کرد و بعدا حتما همه تقصیرات متوجه من خواهند شد که چرا این اتفاقها برای شما نمی افتند. برای اینکه به خودم ثابت کنم صندلی تکی کنار پنجره الکی پق صدا نمیکند از دوست فیزیکدانم درخواست کردم محفظه ای شیشه ای درست کند که دمای هوا در آن تغییر نمیکند و صندلی تکی را برای مدتی طولانی در این محفظه نگهداری کردم. در این حالت امکان هرگونه پق صدا کردن به دلیل انبساط و انقباض مردود بود.
وقتی دوست فیزیکدانم دلیل این را از من جویا شد گفتم من به صندلی علاقه بیش از حد دارم و شنیده ام دمای هوا برای اصطکاک و انقباض وسایل خانگی بخصوص صندلی تکی کنار پنجره خوب نیست. به هر حال دستمزد دوست فیزیکدانم را برای ساخت محفظه شیشه ای تمام و کمال پرداخت کردم به همین دلیل جای نگرانی نبود. با وجود همه این کارها شاهد بودم که چندین بار دستگاه ضبط صدایی که درون محفظه شیشه ای جاسازی کرده بودم صدای پق صدا کردن صندلی تکی را در طول چند ماه ضبط کرده بود. میشد این را به گرمای حاصل از دستگاه ضبط صدا و کارکردن آن به طور مداوم ربط داد اما من کاملا این را بعید میدانم. چیزی که من را مطمئن تر میکند اتفاقهای مشابه دیگر بود. مثلا جاروبرقی همیشه صدای گوشخراشی دارد. اما بعضی وقتها صدایش را بی دلیل تغییر میدهد. درست مثل همه بغل دستی هایم که همیشه در مدرسه میخواستند با من دوست بشوند. یک روز تعمیرکار را صدا کردم و او هم کاملا تایید کرد که صدای جاروبرقی گاهی اوقات غیر عادی است. حتی صندلی تکی کنار پنجره درست وقتی دوست تعمیرکار از در وارد شد پق صدا کرد.
چند روز بعد بلافاصله بعد از پق صدا کردن صندلی تکی یخچال هم پق صدا کرد. بعد بطری آب معدنی روی میز به زمین افتاد. بعد جاروبرقی بی دلیل شروع به کار کرد. محفظه شیشه ای که دوست فیزیکدانم برایم درست کرده بود شروع به لرزیدن کرد. زمین زیر پایم تکان خورد و همه چیز برای مدت کوتاهی از حالت عادی خود خارج شد. بعد از این مدت کوتاه زمین از تکان خوردن ایستاد. دستگاه ضبط صدایی که در محفظه جاسازی کرده بودم پق صدا کرد. جاروبرقی از کار افتاد. پخچال دوباره از صدای عادی خودش برای اعلام آمادگی جهت کار کردن استفاده کرد. بطری آب که داشت روی زمین قل میخورد به پایین کابینت برخورد کرد. دوست فیزیکدانم با من تماس گرفت و پس از سلام و احوالپرسی خواست بداند آیا صندلی تکی کنار پنجره هنوز پق صدا میکند یا نه؟
در همین حین صندلی تکی کنار پنجره پق صدا کرد. من نیم نگاهی به صندلی تکی کنار پنجره کردم. گوشی را به دهانم نزدیک کردم و گفتم پیش پای شما پق صدا کرد. دیگر به پق صدا کردنهایش عادت کرده ام. بعد پرسیدم مطمئنید که محفظه شیشه ای دمای ثابتی دارد؟ چون من به این قضیه مشکوک شده ام. دوست فیزیکدانم با تعجب از سوال من پاسخ داد هر چیزی ممکن است!
اشتراک در:
پستها (Atom)