آنچنان شاسم که از شاسم دگر پیغام نیست
عاقبت کارم بجز تقدیر می انگار نیست
---
از گرانی شاس من در شاس دیگر گم شده است
عاقبت از بحر خود راهی بجز پیکار نیست
---
گاهی از اینسو زدن شاسم دمی، گاهی ز آن سوی دگر
عاقبت کاری بجز تقدیر حق در کار نیست
---
گرچه این بازی بلند است و صدا تقدیر حق
عاقبت دربار حق حرف من و رفتار نیست
---
عاقبت میدانم امروز از پی فردا بود
عاقبت دریای بی پایانی از انکار نیست
---
من نمیدانم که امشب تا چه حد فردا شدست
عاقبت میدانم این را دست من در کار نیست
---
من نمیدانم که دنیا تا کجا خواهد رسید
عاقبت میمانی و در این معما جای هر تکرار نیست
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر